در اين شماره:
مردم ما جان میدهند و استقلال نمیدهند
اشتباهات یک قهرمان
استقلال در دیروز، امروز و فردا
چگونگی و حفظ استقلال و تماميت ارضی
اّيا دمشروطه غوښتونكو لازم درناوی شويدی؟
برگي از قاموس جنايت
پاداش جنایتکاران
افتتاح شوراي شهروندان تالقان
جريان توزيع نمرات رهايشی در ولايت لوگر
آزادي (شعر)
كانديدان ولسي جرگه در جاغوری


صفحه ورودي


شماره ۱۴ (سنبله ۱۳۸۴- اگست ۲۰۰۵)


اشتباهات یک قهرمان



شاه امان اله با ملکه ثريا

مردم ما شاه امان اله خان را در مقایسه با امیران یا روسای جمهور پیشین و پسین او به درستی در حد قهرمان قبول دارند. زیرا که اتفاقاً تمامی حاکمان این سرزمین بلادیده در دوره های قبل و بعد از امان اله سیاهکار و خونریز و وابسته و بیگانه با بهروزی مردم بوده اند.

اما آموزندگی تاریخ یکی هم در اینست که درسهایش جمعبندی شده و از تکرار اشتباهات جلوگرفته شود.

با صرفاً قهرمان نامیدن و ستودن امان اله نمیتوان مردم را آگاهی واقعبینانه تاریخی بخشید. باید اشتباهات او را نیز برملا ساخت – مخصوصاً در این غمناکترین مقطع- تا با درسها و معیار های لازم جلو تکرار مکرر تاریخ – هرچند به مضحک ترین و خونین ترین اشکال آن- را در میهن فلکزده‌ی ما گرفت.

در اینجا قصد سرانگشت گذاردن روی اشتباهات امان اله خان در زمان حکومتش را نداریم. تاریخ همانست که واقع شده است. و از سویی چه بسا که اشتباهات مذکور متنازع فیه باشند و هرکس آنها را به زعم خود طور دیگری تفسیر و رد یا قبول کند.

بحث ما بر سر کمبودها و خطاهای وی پس از خلع قدرت است که به نظر ما نشان میدهند که شاه ترقیخواه فقط تا زمانی به بیرون کشیدن افغانستان از قعر عقب ماندگی وحشتناک و بی نظیر و بردگی می اندیشید و می خواست کار کند که بر مرکب پر دبدبه‌ی سلطنت سوار باشد ولی به مجردی که از آن محروم شد رسالتش را نیز پایان یافته تلقی کرد و کشورش را از یاد برد.

این یک به اصطلاح فتح باب در موضوع است. بیگمان تاریخ نگاران میهنپرست و مترقی ما دقیقتر و عمیقتر می توانند و باید موضوع را بشکافند.

پاره‌ای از آنچه را که شاه حسرتبدل نفهمید یا نکرد یک یک بشماریم:

۱- بعد از چیره شدن جهالت ننگین سقوی و متعاقب آن رژیم های تا مغز استخوان مرتجع و آزادی کُش و خون آشام نادر شاه و هاشم و شاه محمود و داوود خان در عهد ظاهر شاه، امان اله تنها به یک نظاره گر مطلقاً منفعل و بی حس بدل گشت و از کوچکترین حرکت در همداستانی و کمک به مبارزان ضد ارتجاع های خونریز فوق الذکر ابا جست. او با شهرت مثبت خود در اروپا از وسیعترین امکانات سیاسی و مادی و تبلیغاتی برخوردار بود اما متاسفانه تلاشی به خرج نداد تا از آنها برای ادامه مبارزه استفاده کند. او در اولین سالها و حتی ماه های سقوطش شاهد سر به نیست شدن مبارزان بود ولی خون عبدالرحمن لودین ها، سید کمال ها، عظیم منشی زاده ها، عبدالخالق ها، محمد ولیخان ها، فقیر احمد خان ها، غلام نبی چرخی ها و دهها و صدها شهید دیگر بود ولی این خون های جلیل نتوانست انفعال و محافظه کاری و سازشکاری او را بشکند.

۲- او در اروپا میتوانست با نوشتن کتاب و کتابهایی حاوی خاطرات سیاسی اش روشنگر یکی از سیاهترین دوره های تاریخ کشور ما باشد تا راه برای مسخ آن بوسیله تاریخ نگاران وجدان باخته مسدود گردد. اما حتی صفحه‌ای هم ازاینگونه چیز ها از او به جا نمانده است یا اگر هم چیزی نوشته باشد چرا آن را انتشار نداد یا چرا آن را به آنچنان دستهای ناخلف سپرد که دهها سال پس از مرگش هم به علت محافظه کاری های "شاهانه" نمی خواهند انتشار یابند.

۳- او از یکسو اگر باید از زندگی و شخصیت و کار غلام نبی چرخی، عبرالرحمن لودین، محمد ولی خان و سایر مبارزان و هواخواهانش می نوشت، از سویی هم باید روشنفکران خاین و درباری مثل برهان الدین کشککی، اکبر اعتمادی، سید قاسیم رشتیا، صدیق فرهنگ، حسن شرق، اسحق عثمان، هاشم میوندوال، صلاح الدین سلجوقی و امثالهم، جلادان و کاسه لیسان دربار مثل سید شریف سریاور، عبدالغنی قلعه بیگی، فیض محمد ذکریا، عبدالاحد ماهیار، فضل احمد مجددی، محمد علی مورخ و امثالهم و ملا عبدالقدیر شهاب، ملا حضرت شوربازار و غیره ملایان جاسوس و مزدور را افشاء مینمود.

اگر ملت افغانستان بخت داشتن تاریخ نویس ارجمند و مبارزی چون غلام محمد غبار را نمی داشت، شاید امروز این عصاره های استبداد و ارتجاع بر مبنای تبلیغات رژیم های مخدوم و مقامات کلانی که احراز کرده بودند، هرکدام را "رجل بزرگوار و خدمتگزار بی همتای کشور" می پنداشتند.

۴- سکوت امان اله خان در برابر جنایتهای دوران نادرشاه و ظاهرشاه چنان مرگبار بود که وی حتی از مصاحبه با نشریات خارجی هم برای آنکه مبادا مناسباتش با خاندان های حاکم به هم بخورد یا هر ملحوظ غیر قابل بخشایش دیگر، امتناع می ورزید. گویی از اول قسم خورده بود که بعد از برافتادن از سلطنت زبان نگشاید. در کتاب معروف "تاریخ افغانستان" نوشته لویی دوپره آمده که قبل از ترک کشور وقتی وی هنوز در قندهار بود، خبرنگار "شیکاگو تریبون" با او مصاحبه‌ای انجام داد. اما با جستجو برای دیدن این مصاحبه در می یابیم که شاه به قول خبرنگار مذکور امروز و فردا میکرد و هیچگاه حاضر به مصاحبه نشد.

۵- فرزندان زیادی از وی به جا مانده است. با اینکه حساب پدر و فرزند یا فرزندان را ازهم جدا باید دید، ولی عجیب است که متاسفانه هیچیک از فرزندان (چه رسد به دیگر بستگان) وی از شیوه نادرست پدر عدول نکرده و هیچکدام از مبارزه عملی و پیگیر او برای آزادی و دموکراسی که بگذریم حتی صفحه‌ای هم از زندگی خود را که ارزش تاریخی داشته باشد، ننوشتند. امان اله خان اگر خود در راه مبارزه برای آزادی افغانستان متعهد باقی میماند، مسلماً با تمام توان میکوشید فرزندانش راهش را ادامه دهند.

مصاحبه "همبستگی غږ" با دختر وی را هرکس با علاقمندی فراوان خواند ولی می بینیم که در سراسر آن هیچ نکته قابل توجه و ﺗﺄمل وجود ندارد.

شاه نور دوم سهانوک با بسیاری از اعضای خانواده اش در جنگ آزادی برای وطنش کامبوج سهم گرفت ولی شاه امان اله‌ی ما نه اینکه خود از دخالت در سیاست کشورش کاملاً استعفا داد بلکه کوشید فرزندانش هم از آن بیگانه بمانند تا مبادا آسیبی برای شان برسد.

تلاش جمعی از روشنفکران افغانی مقیم اروپا برای ایجاد حزبی بر سرکردگی امان اله خان به منظور برانداختن نادرشاه اولین و آخرین اقدام عملی او به شمار می رود که دیگر هرگز دنبال نشد و به نظر می رسد با کشته شدن غیر انسانی غلام نبی خان چرخی، اراده امان اله هم در زمینه مبارزه علیه نادرشاه بکلی شکست.

۶- او به خاطر دفاع از یک حرکت ارزشمند شخصی اش هم که شده باید روی مسایل معینی روشنی می انداخت. از بین دهها مثال که در تاریخ غبار هست یکی هم اینکه گویا اعلامیه‌ای به امضای او در مورد برانداختن نادرشاه توسط سه نفر به شمول یک مهاجر هندی به کابل آورده شده بود. امان اله خان می توانست درمورد اعلامیه و اساساً جزئیات حزبی که در اروپا ایجاد شده، توضیح دهد که بدبختانه هیچگاه اینکار را نکرد.

چرا او متن اعلامیه را در اختیار هموطنانش قرار نداد؟

مگر غیر از این بود که میخواست با رژیم جنایتکار نادرشاه کنار آید؟

۷- امان اله خان اگر مغروق آسوده طلبی و محافظه کاری "شاهانه"اش نمی بود، وقتی سید کمال کشنده برادر نادرشاه در آلمان محکوم به اعدام شد، میتوانست با همراهی مبارزان افغان در خارج به دفاع قاطع از وی، منشی زاده، فقیر و عبدالخالق و دیگران برخاسته، همگی یا لااقل تعدادی از آنان را از مرگ نجات دهد. بخصوص سیدکمال که چه ساده محکوم به اعدام شد، زیاد ممکن بود با راه انداختن کارزار دفاعی جلو اعدامش را گرفت.

تاریخ اگر هرخطای امان اله را ببخشد، بی تفاوت ماندن دردآورش در برابر ریخته شدن آنهمه خون های شریف را نخواهد بخشید.

۸- امان اله میتوانست به پیکار در راه آزادی کشورش پشت کند – که کرد. ولی به لحاظ حفظ کرامت و استغنای شخصی اش هم که شده باید هر مشکلی را به جان می خرید و نباید آن نامه‌ی سبک را به "حضور اعلیحضرت غازی" (نادر شاه) در باره دریافت املاک و فابریکه های "من و ثریا و اولادها"یش و یا بیعت نامه‌ی خفتبار را به ظاهرشاه می نوشت. (برای دیدن نامه و بیعت نامه رجوع شود به جلد دوم تاریخ غبار صفحه های ۱۰۱ و ۱۲۴)

لحن نامه های مذکور آنقدر ذلتبار و به دور از ﺷﺄن شخصیتی است که با توجه به آن اگر از زبان غبار و مستند نمی بود به مشکل می شد پذیرفت که امان اله زمانی جهت خدمت به وطنش، پدر هرزه و وابسته اش را از سر راه برداشته است.

امان اله خان تا نیمه‌ی راه رفت (قهرمان بود) ولی بعد جنگ ناکرده و آسان تن به تسلیم سپرد (قهرمان نبود).

او با ادامه راهی که در ابتدا در آن قدم گذاشته بود، می توانست نقش مهمی در آگاه ساختن و اعتلای جنبش آزادیخواهانه‌ی مردم داشته باشد که بدون تردید اجازه نمی دادند اینچنین ساده و پیهم از یک سوراخ بار بار گزیده شوند.

همان طرز تفکر و نیرویی که امان‌اله ترقیخواه را سرنگون کرد اینک بیش از دهسال است به مهمترین مانع در راه آزادی و آبادانی سرزمین سوگوار ما بدل شده اند.