برگي از قاموس جنايت
كشتار در پلچرخي
حسن
بعد از ختم تحصیلاتم که طی آن به زبان روسی نیز آشنایی حاصل نموده بودم، به محبس پلچرخی بصفت سرباز فرستاده شدم.
یکی از روز ها که مصروف والیبال بودم قومندان محبس سیاسی و جنایی هردو با موتر جیپ شان به میدان آمده مرا با خود بردند. تا هنگامیکه به سرک پختهی پلچرخی نرسیده بودیم نمیفهمیدم چه اتفاقی رخ داده است. بعد یکی از آنان از دیگری پرسید که بلدوزر را ترتیب داده است؟ پاسخ مثبت شنید و سپس رو به من کرده پرسید: "زبان روسی بلد هستی؟" گفتم کم و بیش حل مطلب میتوانم. سپس توضیح داد که "به قطعه روس ها میرویم و اجازه عملیات شبانه را میگیریم".
پرچمی ها میخواستند رفقای پرچمی خود شانرا اعدام نمایند. معمولا افرادی که اعدام میشدند بعد از آنکه چشم و دهن شان را میبستند رسما و قانونا به څارندوی تسلیم داده آنان یک یک نفر را بداخل موتر مخصوص جابجا نموده به محل اعدام، که اکثرا پولیگون پلچرخی بود، انتقال میدادند. محل اعدام یا پولیگون، دو روز قبل از طرف څارندوی تحت نظارت و امنیت گرفته میشد.
اما این بار پلان عملیات اعدام طور عاجل، به دستور مستقیم ببرک کارمل، اتخاذ گردیده بود که باید همان شب اجرا میشد. چون امنیت قبلی پولیگون گرفته نشده بود، مسوولین اعدام تصمیم گرفته بودند عملیات را در محل مصون که تحت نظارت مستقیم قوای روس در سمت جنوب تپه های حربی پوهنتون واقع بود اجراء نمایند. برای اجرای عملیات در آن منطقه باید از قومندان روس ها که بالای آن تپه ها قوایش جابجا بود اجازه گرفته میشد.
در این جا بد نیست کمی هم روی این مسئله مکثی داشته باشیم که چرا کارمل فرمان اعدام فوری پرچمی ها را صادر کرد؟
مسئله از این قرار بود که حدود چهل نفر خلقی در تهکوی مَقَر کمیته ولایتی مزار شریف توسط پرچمی ها کشته میشوند. چون جسد ها زیاد بود، نتوانستند آنان را مخفیانه در جایی دفن کنند. بالاخره موضوع افشاء شده و در رسانه های گروهی وقت نشر میشود. به اتهام این کشتار چند نفر پرچمی منجمله منشی کمیته ولایتی مزار محکوم به اعدام میشوند. فیصلهی دوسیه متهمین زیر نظر مشاور روسی بنام پاولوفسکی صورت میگیرد که مسئولیت تعقیب و نظارت آنرا داشت.
پرچمی های محکوم به اعدام غرض تطبیق حکم، از مزار به محبس مرکزی پلچرخی کابل انتقال داده میشوند. وقتی دوسیه با متهمین به کابل میرسد، "رفقا"ی بالاتر در تطبیق حکم اعدام "رفقا"ی پایینتر تعلل میورزند تا آنکه مدت ۶ ماه از این مسئله میگذرد و روزی پاولوفسکی از مزار به کابل آمده از محبس مرکزی پلچرخی دیدن مینماید. تصادفا چشم پاولوفسکی به منشی کمیته ولایتی مزار میافتد. او بهت زده شده که چرا منشی کمیته ولایتی که باید ۶ ماه قبل اعدام می شد، تا هنوز زنده است.
وقتی پاولوفسکی از محبس خارج شد، بدون توقف نزد کارمل رفته او را تحت بازپرسی قرار میدهد. کارمل که برای شنیدن این مسئله آمادگی ذهنی نداشت از افشاء قضیه به مشاور روس دست پاچه شده جواب میدهد که "همین امشب پلان داریم تا ایشان را اعدام نماییم". بعد از رفتن پاولوفسکی، ببرک به مسوولین دستور میدهد که همین امشب بدون معطلی پلان اعدام را ترتیب داده و محکومین به اعدام را که از مزارشریف آورده اند، با چند نفر "اشرار" از بین ببرید. همان بود که ساعت دوبجهی بعد از ظهر دستور ترتیب پلان اعدام به قومندان محبس سیاسی وقت رسیده تطبیق آنرا روی دست گرفتند.
به هر صورت ما به مقر قومندان روسی رسیدیم و اجازهی عملیات خواستیم. قومندان، جزئیات مسئله را پرسید، بعد از آنکه فهمید بسمچی ها (اشرار) اعدام میشوند اجازه داد و گفت دو عدد فشنگ برایتان میدهم که قبل از داخل شدن به منطقه توسط فیر نمودن آن ما را در جریان بگذارید.
معمولا پلان عملیات اعدام طوری اجراء میشد که محبوسین محکوم به اعدام از اتاق شان خواسته شده دست های هرکدام را به عقب محکم بسته نموده تکه ململ یا گاز را به دهنش داخل نموده بعد در موتر مینشاندند. من به چشم خود دیدم افسری را که دندان های یکی از محکومین به اعدام را توسط قیچی خیاطی زمانی شکستاند که نمی خواست دهنش را باز نماید، اما بازهم موفق نشد تکهی ململ گاز را داخل دهنش نماید.
چون بعضي از محکومین در وقت بستن دست و چشمان شان سروصدای زیاد میکردند بخاطریکه سروصدا را متباقی محبوسین نشنیده باشند در لودسپیکر های بسیار بزرگ آهنگ های زمان شوقی و غیره را به صدای بسیار بلند پخش ميكردند طوریکه دو نفر در یک اتاق صدای یکدیگر را نمی شنیدند چه رسد به شنیدن صدای کسانیکه دهن شان را بسته مینمايند.
بالاخره ساعت نه و نيم شب تعداد ۷۳ نفر محکوم توسط چند عراده موتر به طرف محل تعیین شده به حرکت میافتند و بعد از فیر نمودن دو عدد فشنگ در نزدیک ساحه، اجازهی دخول به آنجا داده شد. تمام وسایط در محل نزدیک بهیک جر (چقری) بسیار بزرگ جابجا گردیده امنیت ساحهی اطراف عملیات گرفته شد.
آنان افسری را که برای فیر نمودن در نظر داشتند قبلا مشروب داده اعدام را توسط وی انجام میدادند.
عملیات آغاز شد. یک یک نفر را از موتر پایین نموده رویش را باز مینمود، تکه را از دهنش میکشیدند و بالای سنگ بزرگی که در قسمت فوقانی جر موقعیت داشت مینشاند سپس یک مرمی توسط تفنگچه در قسمت شقیقهاش فیر مینمود، بعد از یک دقیقه توسط داکتر معاینه گردیده و با تایید او ذریعه سربازان به چقری پرتاب میگردید.
آخرین نوبت از منشی کمیته ولایتی بود. وقتی از موتر پایین آمد نه دهنش تکه داشت و نه هم رویش پوشیده شده بود. بعد از آنکه بالای سنگ جابجا گردید گفت: "زنده باد رفیق کارمل!". با شنیدن این شعار، پرچمی ها از فیر کردن اباء ورزیدند اما یکی از افسران خلقی جلو آمده با تفنگچه مکروف خود، به عوض یک فیر، تمام هفت مرمی را در مغزش خالی نمود.
به این ترتیب مسوول محبس، ختم اعدام ۷۳ نفر را اعلام داشت، اما قاضی که در حساب اشتباه کرده بود، گفت ۷۲ نفر شد. بالاخره مجبور شدند تمام اجساد را در چقری یک یک حساب نمایند.
ساعت ۲ بجهی شب مرا به تولی مربوطم تسلیم دادند.
وقتی در چپرکت خوابیدم فکر میکردم از زمین یک کیلومتر بلندتر قرار دارم، از ترس و دلهره محل خواب را ترک نموده نزد پهرهدار رفتم. او گفت: "خوب میشوی، من هم که دفعه اول رفتم مثل تو بودم، آهسته آهسته عادت کردم، یک حمام آب سرد بگیر، استراحت کن، جور می شوی".
ساعت ۷ صبح بازهم از محبس سیاسی سربازان آمده ترجمان را صدا زدند. قومندان سیاسی برایم وظیفه داد که "با این ها برو، بعد از کسب اجازه از روسها به محل عملیات دیشب رهنمایی کن".
سربازان ماموریت داشتند اجساد را توسط بلدوزر زیر خاک نمایند. وقتی به محل رسیدیم بعضي از اجساد را دیدم که از عمق جر بیرون برآمده در کناره های آن هر سو افتیده بودند، چنین به نظر می رسید،که افراد نیمه جان قبل از مرگ برای نجات شان تلاش نموده باشند اما....
|