دراساطير مىگويند، كسيكه چهل روز متواتر صداى آذان نشنود، به درندهى دوپاى وحشتناك بنام المستى يا شيشك تبديل ميشود كه دل و جگر انسان ها را از بدنشان بيرون آورده مىخورد. اطفال را از بين مىبرد، به خانه هاى مردم داخل شده هر زنده جانيكه پيشرويش آمد، او را مىكشد مواد غذايى موجود در خانه را هم يكباره مىخورد. اين موجود با روشنايي و تمدن ميانهى خوب ندارد، از اين رو تمام فعاليت هايش را شبانه انجام مىدهد و با دميدن صبح از چشم ها غايب ميشود وقتى آوازه مىافتد كه در فلان قريه المستى (مادر آل) پيدا شده خواب بر ساكنين آن محل حرام مىشود. خصوصيت ديگر اين درنده آنست كه وقتى تاقين (كلاه) را از سرش بر دارى يكباره "آدم" مىشود و چنان مىنمايد كه گويي به آن وحشى چند لحظه قبل اصلاً مناسبتى ندارد. تمام جادوى اين موجود در تاقينش نهفته است. از اينرو بزرگان پند ميدهند و تجربه حكم مىكند كه هر گاه شخصى باالمستى مواجه شد مىبايست خطر را بخود قبول كرده بالاى تاقينش حمله كند. راويان اساطير گويند كه يگانه راه نجات از شر المستى آتش زدن به كلاهش هست. بابرداشتن تاقين المستى و آتش زدن آن نه تنها بشريت از شرش نجات مى يابد كه، خودش هم انسان مى شود.
و چنين است راه نجات از شر تفنگسالاران. جادوى جنگسالار و تفنگسالار در تفنگش نهفته است. آنان المستى هايي هستند كه هستى مردم را غارت نموده خواب را بر آنان حرام مىگردانند. اين المستى هاى زالو صفت دهان بر هستى و شرائين حياتى كشور مانند گمرك ها، معادن، جنگلات، زمين ها، چاه هاى نفت... گذارده، همه را از طرق معايي (روده ها) خود مىگذرانند.
يگانه راه نجات مردم از اين المستى ها نيز قاپيدن تاقين سحر آميز شان است. تا كه تاقين سحرآميز آنان برداشته نشود، تاكه يك به يك خلع سلاح نشوند هيچگونه القاب و مدال هايى نمى تواند جادوى شانرا بشكند. با حمله بردن بر هر كلاه و آتش زدن آن نه تنها يك قريه و محل آزاد مىشود كه، خود المستى ها هم انسان مىشوند.