آقاى رمضان بشردوست در مصاحبهاى كه با همبستگى غژ انجام داده اند، مطالب فراوان و در خور توجهى ارائه نمودند كه متاسفانه به دليل محدود بودن صفحات همبستگى غژ و تراكم مطالب، نتوانستيم همهى آن را در اين شماره تقديم نماييم. به اين آرزو كه از قسمت هاى باقي مانده آن، در شماره هاى بعدي استفاده نموده بتوانيم، خوانندگان عزيز را به مطالعه بخشي از صحبت ايشان دعوت مىكنيم.
همبستگی غژ: آقاي بشر دوست، با تشکر از شما که با وجود مصروفيت های خود برای ما فرصت داديد. میخواهم سر صحبت را با بيوگرافی مختصر شما باز کنيم.
بشردوست: يک جهان تشکر از لطف شما. دو سه روز میشود که استعفای خود را تقديم نمودهام و مصروفيت زياد ندارم.
من در قره باغ غزنی متولد شدهام. درس های متوسطه را در غزنی خواندهام.
در ابتدا، مثل تمام جوانان آرزوی من هم اين بود که داکتر طب شوم و مردم را مجانی تداوی کنم. در ۱۳۵۷ زمانی که کودتا شد، من در ليسه سلطان محمود غزنوی در قره باغ غزني متعلم بودم که چند نفر از استادان ما را به نام های مختلف اتهام زده دستگير کردند که سبب مختل شدن و بی نظمی درس های ما شد. در اين وقت متوجه شدم که در افغانستان افراد مريض نيست و اگر مريض هم باشند مريضی فردی مهم نيست. چيزی که در افغانستان مهم است، چيزی که فاجعه است اين است که جامعه مريض است. بنابر اين تصميم گرفتم که بايد علوم سياسی و حقوق بخوانم. تا صنف ۱۲ در ايران درس خواندم. وقتی ۱۲ را تمام کردم خمينی میخواست در پوهنتون انقلاب فرهنگی به وجود بياورد، ايران را ترک کرده پاکستان رفتم و بعد از مدتی به شکل قاچاق فرانسه رفتم. در فاکولته حقوق درس خواندم، دوکتورای خود را در حقوق گرفتم. در پهلوی آن ماستری علوم سياسی گرفتم و تِز دوکتورای خود را در بارهی دپلوماسی و جنگ در افغانستان نوشتم كه تقريباً ۱۱۵۰ صفحه است. در اين تِز من دپلوماسی امريکا، روسيه، ايران و پاکستان را در مورد افغانستان از احمدشاه بابا، که اساس افغانستان امروزی را گذاشت، بررسی کردهام. بعد تِِز ماستری خود را در علوم سياسی در بارهی نقش سازمان ملل دربارهی تجاوز شوروی در افغانستان نوشتم.
و بعد يک سال ديگر ماستری دپلوماسی را خواندم. در سال ۱۹۹۵ درس های خود را تمام کرده میخواستم به افغانستان برگردم اما امکانات آن را نداشتم.
به درس دادن در پوهنتون فرانسه و همکاری در دارالوکاله پرداختم. بعد از سه سال امکانات مالی من بسيار خوب شده بود. به ايران آمدم میخواستم قاچاقی از مشهد به طرف هرات بيايم. در مشهد بودم که آقای مسعود کشته شد. اوضاع روشن نبود، ويزهام را ايران بيشتر از يک بار برای ۱۵ روز تمديد نکرد، دوباره به فرانسه برگشتم که تقريباً يکماه بعد از آن رژيم طالبان سقوط کرد.
بعد از آن به صفت سکرتر سوم سفارت افغانی در فرانسه، عضو مرکز تحقيقات استراتيژيکی در وزارت خارجهى افغانستان، کاتب اداری يکی از شعبات وزارت خارجه و ۹ ماه اخير را به حيث وزير پلان خدمت کردهام.
همبستگی غژ: لطف نموده دليل مخالفت شما با ان جي او ها، تصميم فردی در اين رابطه و استعفای خود را برای خوانندگان توضيح دهيد.
بشردوست: ان جي او ها مخالف منافع ملی و مخالف قانون ما هستند. اينها دولت در دولت شده اند. اين ها اژدهايی هستند که اگر دولت اين اژدها را نکشد، من مطمئن هستم که افغانستان را با پنبه حلال میکنند. امور مربوط به ان جي اوها در بخش کاری من است، جزء لايحهي وظايف وزارت پلان است. شورای وزرای افغانستان تحت مصوبه وزارت پلان دستور داده بود که بايد اين ها بررسی، کنترول و نظارت شوند. طبق بررسی، کنترول و تحقيقی که رياست مستقل نظارت، بررسی و کنترول طى ۶ ماه انجام داد به اين نتيجه رسيديم و ان جي اوها را منحل اعلام کرديم.
بعد از اينکه رياست دولت از اين تصميم حمايت نکرد و حتا اعلان کرد که اين نظر شخصی وزارت پلان است، من استعفای خود را دادم.
همبستگی غژ: سير وظايفی را که شما از بالا به پايان انجام داده ايد، خلاف معمول است. میشود در اين مورد توضيح بدهيد.
بشردوست: بعد از سقوط طالبان، آقای حقانی كه زماني در پوهنتون فرانسه استاد دپلوماسي ما بود به من تلفن کرده گفت: "در سفارت کسی مثل شما نداريم بياييد در سفارت با من کار کنيد". در سفارت آمدم به حقانی گفتم: استاد شما يک سال استاد من بوديد و بعد از ۱۰ سال ديگر همديگر را نديدهايم، من شما را زياد نمیشناسم. تنها شرطی که من میگذارم اين است که سفارت ما تا امروز سفارت قومی بود، سفارت حزبی بود و سفارت فاميلی بود، اگر شما اين را سفارت افغان و افغانستان میسازيد، من کاملاً در خدمت هستم. اما از شما سوال نمیکنم که چوکی من چه است؟ معاش چند است؟ اين مسايل مهم نيست.
به من گفتند که اگر من سفير مقرر میشوم بخاطر اينست كه سفارت ما در خدمت ملت ما باشد. به اين صورت در آنجا کار را شروع کردم.
اما بسيار زود بين ما اختلاف به وجود آمد. بخاطری که يکی از اولين تصاميم وى، تقرر خواهرش "باری" به صفت سرقونسل سفارت بود. وقتی خواهرش از کارمندان سفارت نظر خواست من گفتم از نظر قانونی کسی اجازه ندارد عضو فاميلش را مقرر کند و ثانياً از نظر سياسی و اخلاقی خطرناک است زيرا به وجود آمدن حکومت جديد در افغانستان سبب ايجاد اميد در بين مردم ما در فرانسه شده است، اگر اولين تصميم اولين سفير اين باشد که خواهر خود را اينجا مقرر کند اين اميدی که خلق شده از بين میرود. بعد روی مسايل ديگر سفارت اختلافات بيشتر به وجود آمد، بخصوص مسايل مالی. مسايل مالی آنجا را که من ديدم، چندان روشن و شفاف نبود.
بعد از هفت ماه سفير صاحب من را خواست گفت، شما يک هفته وقت داريد لباس های خود را گرفته سفارت را ترک کنيد. من گفتم سفيرصاحب، شما حقوقدان هستيد. يکی از بهترين حقوقدانان فرانسه هستيد، شما میدانيد که من را وزارت امور خارجه افغانستان به صفت سکرتر سوم مقرر کرده اند. معين سياسی وزارت امور خارجه مکتوب من را امضا نمودند. تنها آنها حق برکناری من را در صورتی دارند که من عمل خلاف قانون انجام داده باشم. در اين صورت بايد من محاکمه شوم.
سفير صاحب روی خود را بطرف من کرده گفت، ببين بشر دوست، شما در سفارت افغانستان هستيد. اين خاک افغانستان است. در افغانستان قانون و حقوق نيست، چيزی که من تصميم میگيرم همان قانون است، همان حق است، همان هرچيزی که میخواهيد هست. من گفتم سفير صاحب، اگر مسئله اينطور است من يک هفته وقت ضرورت ندارم هرچيزی که در دفتر هست از دولت است، کليد سفارت را برايت میسپارم، حالا از همين جا خداحافظی میکنم، او قبول کرد. من هم خداحافظی کرده سفارت را ترک کردم.
سپس اين جريان را به وزارت امور خارجه نوشتم، بمن گفتند بيا به کابل، ما يک مرکز تحقيقاتی استراتيژيکی میسازيم. چند افغان از کانادا، آلمان و امريکا خواستهايم در جمله شما هم بياييد همکاری کنيد. بعد من آمدم اينجا در وزارت امور خارجه، بعد از ديدن وزير صاحب و معين صاحب سياسی در اولين جلسه با افغان هاييکه از خارج خواسته بودند تحت نظر معاون صاحب اداری وزارت امور خارجه اشتراک نمودم.
در اولين جلسه، من از خود سوال کردم معين صاحب اداری را به اين مسايل چه، اين بخش کاری معين صاحب سياسی است. اما چون معين صاحب از جريان وزارت خارجه نبود منزوی شده بود.
در جلسه يک فردی که در رشتهی زمين شناسی درس خوانده و از آلمان آمده بود پيشنهادی ارائه نمود که آنها قبول کردند، من گفتم که به هيچصورت با اين پيشنهاد موافق نيستم. اگر طبق پيشنهاد عمل شود، افغانستان و وزارت امور خارجه ما را از نظر فکری تحت تسلط ايرانی ها قرار میدهد به خاطری که مرکز استراتيژيکی وزارت امور خارجه، مرکز حکمروايی فکری ايرانی ها میشود و اين به نفع استراتيژي افغانستان نيست، به نفع سياسی افغانستان نيست. ما بايد استقلال کامل از ايران داشته باشيم. گفتند ايرانی ها وعده کرده اند که به اين مرکز يک مليون دالر کمک کنند و حالا هم چوکی شان میرسد، قالين شان میرسد، کمپيوتر شان میرسد وغيره و غيره. من گفتم اگر مسئله فقط مادی است، ما میتوانيم از مراکز تحقيقاتی مثل سويدن، ناروی وغيره کمک بخواهيم که نه از نظر نظامی و نه از نظر سياسی برای ما خطر دارد و حاضر به کمک هم هستند. اما با ايران اين کار را کردن اشتباه استراتيژيکی بزرگ است. بعد جلسه تمام شد و دو روز بعد به من خبر دادند که شما عضو اين مرکز نيستيد به تعقيب آن من را در يکی از شعبات وزارت خارجه بحيث کاتب دادند.
همبستگی غژ: شما در کابينهي مصلحتی که از دموکرات ها گرفته تا جنگ سالاران و افرادی متهم به جنايات و قاچاق مواد مخدر حضور داشتند به ثمربخشی برنامه های تان چقدر اميدوار بوديد و با کدام موانع مواجه شديد؟
بشردوست: من آقای کرزی را برای اولين بار در فبروری ۲۰۰۲ زمانی که در سفارت کار میکردم، در فرانسه ديدم. او در هنگام مصافحه با من و ساير پرسونل پايين رتبه بغل کشی نمود در حاليکه وزرايش فقط دو تا ناخن خود را پيش میکردند. در آن لحظه در قلب من نسبت به آقای کرزی يک اميدواری و يک برداشت مثبت پيدا شد. بعد از آن، زمانی که در وزارت پلان بودم نيز از برنامه های من حمايت مینمودند که چند مثال آن را برای شما خواهم گفت و تا همين دوشنبه گذشته مثل پسر خودش با من برخورد داشت.
وقتی که من کار را شروع کردم تصاميم من مورد قبول مقامات بالايی دولت واقع نمیشد مثلاً وقتی ديدم در سطح رهبری وزارت يک زن هم وجود ندارد، سوانح کارمندان را خواستم، زنانی بودند که از فاکولته های حقوق، اقتصاد، زراعت وغيره ليسانس گرفته و ۱۲ تا ۱۹ سال تجربه کار داشتند، بدون آنکه افغانستان را ترک نموده باشند حتا مديره هم نيستند، من خانم سهيلا بارکزی را بعنوان معين پيشنهاد کردم، پيشنهاد من رفت به مقامات بالا، همه گفتند اين غيرممکن است، اين خانم هنوز مديره هم نيست چگونه میتواند معين شود. رييس دولت از پيشنهاد من دفاع نمود و خانم سهيلا بعنوان معين کار را شروع کرد. زمانی که او را به وزارت پلان معرفی کردم، معين ديگر وزارت پلان آقای اصيل خان گفت که من هيچگاه با وى همکاری نمیکنم، چون اين عدم اطاعت از وزير پلان و عدم اطاعت از دولت بود، من گفتم خودت را منفک میکنم. به من نگاه کرده گفت: "وزيرصاحب پلان، دو روز بعد شايد در اين وزارت نباشی، من را نمیشناسی" راستی من او را نمیشناختم. بعد وقتی من مکتوب منفکی او را فرستادم متوجه شدم راستی اين فرد در ارگ و مقامات دولتی ديگر زياد قدرت دارد. باز مسئله رفت پيش رييس صاحب دولت. من به رييس صاحب دولت گفتم در يک وزارت دو وزير ممکن نيست. يک چوکی را دو نفر تقسيم نمیتواند. در اينجا هم رييس صاحب دولت از من دفاع کرد.
از ده رياست وزارت پلان، چهار رياست را به عهده زنان گذاشتم، بعضی رياست ها را که در وزارت پلان برای قوم و خويش خود ساخته بودند، تا آنها را رييس و مدير بسازند، منحل کردم. ثبت ان جي او ها را متوقف کردم. در تمام اين موارد رييس صاحب دولت از من حمايت کرد. وقتی در مورد ان جي اوها موضع گيری کرديم و کنفرانس های مطبوعاتی داير کرديم، رييس صاحب دولت از ما حمايت کرد. وقتی که ما تجزيه و تحليل در مورد ان جي او ها را منتشر کرديم، غوغا به وجود آمد. ان جي اوها دست بسيار دراز دارند، قدرت بسيار مالی دارند، قدرت مطبوعاتی دارند بخاطری که بسياری از وزرای امروز ما ديروز چوکيدار ان جي اوها بودند و امروز هم با آنها روابط خاص دارند. نمايندگان هر يکی از ان جي اوها رفتند پيش رييس صاحب دولت، نوکران و مزدوران آن ها هر روز میرفتند پيش رييس صاحب دولت، سفرای کشورهای مختلف، نمايندگی ملل متحد، میرفتند پيش رييس صاحب دولت و از من شکايت میکردند. وزرا هم شکايت میکردند چون موضع گيری ما در شورای وزرا کاملاً برعکس شده بود. چيزی که آن ها میگفتند، ما برخلاف آنها میگفتيم بخاطری که من حرف ملت را در شورای وزرا میرساندم. در اوايل، زمانی که به رييس صاحب دولت شکايت میرسيد من را نزد خود به ارگ میخواست و من توضيح میدادم که اين حرف ها دروغ است، حرف ها را تغيير داده اند با تعجب طرف من میديد و شايد ده در صد حرفهايم مورد قبول واقع میشد اماچون متوجه میشد که من حقيقت را میگويم، میگفت خوب، متوجه باش، کمی محتاط باش، به کار خود ادامه بده. در اين اواخر که فکر میکنم در ذهن رييس صاحب دولت نيز تغيير آمده بود من را نمیخواست و کار خود را آزاد پيش میبردم. مدتی قبل يکی از سفرای مشهور اروپا آمد به دفتر من و گفت، وزير صاحب پلان ما شکست خورديم. گفتم در چه شکست خوردی؟ گفت ما شکست خورديم که شما را منفک کنيم. در اوايل میرفتيم پيش رييس صاحب دولت، شکايت میکرديم. در اوايل گوش میکرد و چيزی نمیگفت. وقتی يکماه قبل عين شکايت را کرديم، رييس صاحب دولت به ما گفت، آقای بشردوست، وزير پلان ما، نيت بدی ندارد، قلب پاک دارد، وطندوست است و ملت ازش حمايت میکند.
من رياست ان جي اوها را منحل کرده به جای آن رياست ثبت ان جي او ها و رياست نظارت و کنترول ان جي اوها را بر اساس تخصص و تجربه کاری افراد به وجود آوردم که البته اين مسئله هم با حمايت رييس صاحب دولت عملی گرديد.
رياست نظارت و کنترول طی شش ماه کار بسيار جدی و معقول نموده و حتا از کار اضافی خود معاش اضافی هم نگرفتند. نتيجه کار ما اين بود که از ۲۳۵۵ ان جي او ۱۹۳۵ آن را که کاملاً ياغی اند و ان جي او سالاری را به وجود آورده اند، منحل اعلان کرديم.