صف های ۱۸ ميزان نمايانگر بلوغ سياسی ملت بود
انتخابات ۱۸ ميزان در کشور ما که مورد استقبال ميليون ها انسان و بخصوص زنان قرار گرفت، حادثهي بی نظير تاريخ ما بود. مردم، اين روز تاريخی را مثل جشن های ملی و مذهبی خود برگزار نمودند.
تشکيل صف های طويل زنان در جامعهي مردسالار ما و اشک شادی ريختن پيرمرد ۸۰ ساله که خودم مشاهده نموده ام، چيزهايی نيستند که بتوان به سادگی از کنارش گذشت. هر کدام اين ها درس ها و پيام های مهمی را ميرسانند. در اين روز مردم صف بستند تا به جای گلولهي تفنگ، توسط رای شان سرنوشت خود را تعيين کنند. دنيايی که جز ويرانی و کشتار خبری از ما نشنيده بود، با حيرت تمام صف های طويلی را مشاهده نمود که جهت بنياد گزاردن دموکراسی تشکيل گرديده بودند. صف هايی که هم شايستهي غرور اند و هم مايهي اميدواری. اين صف ها تنها صف های تعيين زعيم نه بلکه صف های فاصله گرفتن از جنگ سالاری، تعصب، ناامنی و بيگانه پرستی بود. صف های ۱۸ ميزان نمايانگر بلوغ سياسی ملتی بود که نه تنها ترکيب قومی، مذهبی، جنسی، سمتی و لسانی آن بلکه طول و نظمش نيز چون خاری در چشم هر بدخواه و تجزيه طلب خليده و راه ما را به سوی شاهراه ترقی و تمدن نشاندهی نمود.
"ناسزايی را که بينی بخت يار
عاقلان تسليم کردند اختيار"
گويند در زمانه های قديم شخصی دعوای پيامبری نمود. پادشاه وقت امر بر احضار وی داده محکوم به اعدامش نمود. اما مدعی پيامبری درخواست کرد که شاه تطبيق حکم خود را تا ديدن هنرش به تعويق اندازد. شاه پذيرفت و مرد چاكرانش را قبل از حضور پادشاه با سر و وضع آراسته در دو صف تنظيم وتوصيه نمود که هر گاهی به سوی شما نظر افکندم، يک صف با سر دادن عربدهي خران و صف ديگر با سر دادن صدای گاوان صحنه را ترک گوييد. چاكران پذيرفته در انتظار ديدار شاه ايستادند. وقتی شاه آمد، آنان چنان کردند که آموخته بودند. سپس مدعی پيامبری خطاب به شاه پرسيد: وقتی يك مشت حيوانات بی يال و دم، چنان کورکورانه از من متابعت نمايند، قلم و زبانشان را درخدمتم قرار دهند، حق ندارم خودم را "پيامبر" بنامم؟ شاه که حرفی برای گفتن نداشت از اعدام مدعی پيامبری بگذشت و در انديشهي آموزش "عاقلان" مزدور، اندر شد.
و چنين است وضع اسف بار در کشور ما. ۲۵ سال جنگ و آدم کشی، همه چيز ما را برباد داد اما بعد از اين همه تباهی، آنانيکه بايد ندامت کشيده از اعمال جنايتکارانه شان توبه و استغفار سر می دادند دوباره نيام به رهبری مردم بسته خواستار "رای اعتماد"!؟ شدند. چون تمساح برای بدبختی های مردم و وطن ما اشک ريختند و بر منبر ضحاک رفته برای طول عمر شان دعا خواندند.
ولی قضاوت مردم سختگير و واقعبينانه بود. مردم آنچه را می بايست، کردند. در انتخاب رئيس دولت خود، بر سينة تفنگ سالار دست رد زده، دست های خون چکان و مداحان شان را پس زدند.
اگر با آنهم عده ای از جنگ سالاران توانستند رای ولو با فيصدی ناچيز بدست آورند کار همان مداحان جيره خوار شان است. اگر جنايتکار دست به جنايت می زند بر سر فروش کشورش معامله نموده، شهرهايی را ويران می کند ناشی از فطرت او است که احتمالا هم در انجام جناياتش نيت بدی در کار نبوده است. ولی آنانيکه در خدمت شان قلمفرسايی و جانفشانی نموده به مدح دست های آغشته به خون و چشمان از حدقه برآمده می پردازند، آنانيکه چهرهي گرگان خون آشام را برهي بی آزار می نمايانند، سبب می شوند که هر موذی و جنايتکار خود را وارث بلامنازع "تاج و تخت" دانسته در فکر تصاحبش افتد.
برای نجات از چنگال های درندهي خون آشام بايد ماسک فريبندهي مداحان جيره خوار را دريد. چون توجيه جنايت بدتر از جنايت است.