قسيم اخگر
انسان با انتخاب آغاز ميشود. تاريخ انسان با يک عصيان که مظهر و نشان دهندهي انتخاب انسان و ظهور آزادي به مثابهي يک ظرفيت و استعداد در او ميباشد، موجوديت مييابد.
انسان با فعليت بخشيدن به استعداد انتخاب کردن در خويش آغاز ميشود وبا پرورش هر چه بيشتر آن ادامه مييابد از همين سبب برخي از دانشمندان، اين تعريف را براي تاريخ برگزيده اند که تاريخ عبارت است از خروج تدريجي انسان از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادي.
براين اساس آزادي در انسان، نه يک اضافهي عارضي، بلکه يک ضرورت وجودي و الزام جوهري به حساب ميآيد که تعريف انسان بدون آن ناممکن ميگردد.
دانشمندي گفته بود که انسان گرسنه و بيمار و برهنه، در هر حال انسان ناميده ميشود، هرچند ضعيف و ناقص و ناتوان. اما انسان بدون آزادي را نميتوان انسان گفت زيرا سلب و نفي آزادي از انسان با سلب هويت و نفي موجوديت او مرادف است و بر همين قياس دفاع از حق آزادي و انتخاب، دفاع از هويت و موجوديت انسان است و دشمنان آزادي، دشمنان انسانيت به حساب ميآيند. آنانيکه ميکوشند با توسل به ارزش هاي ديگري، مستمسک و دستاويزي براي سلب و نفي آزادي و يا مغلول و معلول و معيوب ساختن آن بسازند، ازين حقيقت غافل هستند که آزادي خود برترين ارزش است و از هيچ ارزشي ديگري نميتوان براي قتل آن شمشيري ساخت.
آزادي حق ذاتي انسان است - همچون حق حيات، هم چون حق بودن. آيا ميتوان با نفي حق بودن از کسي يا چيزي از موجوديت آن کس يا چيز سخن گفت؟ چنين است آزادي!
هم چنانکه، انسان با انتخاب، انسان ميشود يک ملت نيز با انتخاب، تولد خويش را آغاز مينمايد و تشکل خويش را در بستر انتخاب مداوم ادامه ميدهد. در واقع اگر پروسه تشکل ملت در جامعه ما با کندي وبطالت و تعطيل و توقف و ناپيوستگي مواجه بوده است عمدتا به خاطر اينست که مردم در حاکميت نظام هاي استبدادي گذشته از حق انتخاب محروم بوده اند. اين حقيقت تلخي است که تاريخ پر از درد و داغ و حسرت و حرمان و اشک و خون گذشته ما آنرا حکايت مي کند.
تعريف کلاسيک ملت که با شاخص هاي اعتباري خون و زبان و رنگ وغيره چوکات بندي ميشد، يا در فرهنگ سياسي حاکمان و اميران تاج پوش در واژه رعيت خلاصه ميگرديد، شايد در هيچ کجاي جهان پهناور ما به ويژه در زمان کنوني مصداقي نداشته باشد، بگذريم از اينکه آن تعريف هم براي تجاوز به ديگر جوامع و نيز سرکوب مخالفان داخلي و تحکيم حاکميت استبدادي، کاربرد ويژهاي داشت. مفهوم ملت زماني مصداق مييابد که واحد هايى از جوامع انساني در همزيستي با هم، احساسات و حساسيت هاي مشترک و هم آهنگ مييابند و ميتوانند اين احساسات و حساسيت ها را در تنظيم حيات اجتماعي و تعيين سرنوشت شان فعليت بخشند. اين، فرايندي است طولاني، که توافق و اجماع برسر ايجاد ادارهي سياسي، يا حکومت فقط ميتواند نقطهي آغاز آن باشد.
ازين منظر و با اين ديدگاه، انتخابات آينده در کشور ما از اهميت تاريخي و ويژهاي برخوردار است، به ويژه اگر در نظر داشته باشيم که اين اولين تجربه و نيز اولين امکان و اولين فرصتيست که در اختيار ما قرار گرفته است. فرصتي که اگر مسوولانه و آينده نگرانه به استقبال آن نرويم بلکه با لاقيدي و بيتفاوتي ما را بروانند، ميتواند آخرين فرصت هم باشد.
سوگمندانه، قراين و اشارات جاري، حاکي از کوشش هاي موذيانهي تمامي آن جريانات و نيروها و دسته هايي به چشم ميخورد که در بحران و نا امني نطفه بستند و در بحران متولد شدند و در بحران به نان و نوا و پست و مقام و نام و نشان رسيدند، تا نگذارند بحران خاتمه يابد و انتخابات آزادانه و آگاهانه و عادلانه صورت پذير گردد. اينان مي کوشند، انتخابات شکلي و نمايشي و فرمايشي اي سازمان يابد که حاکميت شان را پوشش صوري بخشد و ادامه چپاول و تاراج و زمين خواري و چوکيداري شانرا مشروع و قانوني جلوه دهد.
اکنون در اثر سهل انگاري و سياست هاي بده بستان و سازشکارانه مقامات دست اندرکار و نظارت خنثي موسسات و نهادهاي ناظر بين المللي، حداقل زمينه براي انتخابات آماده نشده است و تمامي آن موانع و عوامل اخلال گري که روند تحکيم قانونيت و دموکراسي و عدالت را به چالش مي خواندند، از قدرت و نفوذ بيشتري برخوردار شده اند، اميد برگزاري يک انتخابات حداقل عادلانه به سوي کمرنگي پيش ميرود.
اگر اوضاع به همين روال به پيش رود و حال بر همين منوال باشد مطمئنا شرايط بدتر ازين خواهد شد. در آنصورت، اگر هم مراسمي به نام انتخابات برگزار شود يک نمايش انتخاباتي و انتخابات نمايشي در پيش خواهيم داشت و تداوم جنگ و بنگ و تفنگ و گروگان گيري مردم ما را شکل قانوني خواهد بخشيد.
انتخابات عمليه ايست که مردم مي توانند با شرکت در آن طبيعي ترين و بديهي ترين حق شانرا که تعيين سرنوشت شان است، اعمال نمايند. اگر اين عمليه نتواند تحقق بخش همين منظور باشد نميتواند انتخابات ناميده شود، بنابرين بر دولت است که با جديت و صداقت و قاطعيت به طرد آن عواملي بپردازد که مانع اعمال حق انتخاب مردم هستند.
طبيعي است که درمبارزه عليه تمام اين موانع، مردم، همين مردمي که بايد انتخاب نمايند، پشتوانه دولت خواهند بود، مشروط به آنکه دولت بتواند اعتماد آنانرا جلب نمايد. تا اکنون مردم ما اغلبا جنبه ناظر بيطرف را داشته اند و در استراتيژي دولت نيز جايگاه و نقشي نداشته اند و همين خود، عمده ترين عامل ناکامي هاي مستمر دولت بوده است.
در هر صورت، انتخابات آينده اگر انتخابات باشد ميتواند نقطهي عطفي در قوام يابي ما به عنوان يک ملت گردد و اگر غير از آن باشد بردن مردم ما به سوي صليب و ميخ کوب آنان است، صليبي که بر جلجتاي هميشهي تاريخ برپا شده است تا انسان آزاديخواه و صلح طلب و عدالتجو را در آن ميخکوب نمايند.
مباد که ما آن حاکم رومي باشيم که با شستن دست، خود را بي گناه جلوه دهيم.
و اکنون اين، جناب کرزي است که بايد انتخاب کند:
انتخابات - نضج يک ملت -
يا تصلب يک جامعه را